لیلا- مدیر سایت اتوپیا
عمومی
بدون دیدگاه

غروب جمعه

کوچه های شهر ما ویران نمیماند عزیز کارو بار عشق بی سامان نمیماند عزیز یک نفر فردا زمین را  نور باران میکند مهدی (عج) ما تا ابد پنهان نمیماند عزیز

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
عمومی
1 دیدگاه

قدر دانی

  تا که بودیم نبودیم کسی                 کشت ما را غم  بی هم نفسی حال که رفتیم همه یار شدند              خفته ایم و همه بیدار شدند   قدر آینه بدانید تا هست                    نه درآن وقت که افتا د و شکست                                           

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
عمومی
بدون دیدگاه

قدر شناسی

     ميگويند: روزي مردي خواب عجيبي ديد. او ديد كه پيش فرشته هاست و به كارهاي آنها نگاه مي   مرد از فرشته اي پرسيد ، شما چكار مي  كند.   هنگام ورود، دسته بزرگي از فرشتگان را ديد كه سخت مشغول كارند و تند تند نامه هائي را كه توسط پيك ها از زمين […]

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
عمومی
بدون دیدگاه

یادمان باشد……

    یادمان باشد که زیبای های کوچک را دوست بداریم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند. یادمان باشد که دیگران را دوست بداریم حتی اگر آنگونه که ما میخواهیم نباشند. یادمان باشد که با خودمان مهربان باشیم حتی اگر دیگران با ما مهربان نباشند. یادمان باشد……..

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
روانشناسی
2 دیدگاه

نکاتی در باره شخصیت شناسی

آيا تا به حال متوجه برچسب هايي که ما انسان ها به يکديگر مي چسبانيم، شده ايد؟ آيا شما هم روي شخصيت خود و ديگران برچسب مي زنيد؟! براي نمونه اگر هنگام حمل سيني ليوان ها، در اثر يک پيشامد، آن ها را بشکنيد، به خودتان مي گوييد:« من آدم بي دست و پايي هستم».

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
نکات خانه‌داری
بدون دیدگاه

دانستنی های مفید خانه داری

برای درخشندگی مو: یك قاشق سركه به موهای خود زده، سپس آب بكشید برای به دست آوردن یخ پاك و تمیز:

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
مذهبی
بدون دیدگاه

مناجات

شب های دراز بی عبادت چه کنم طبعم به گناه کرده عادت چه کنم گویند کریم است و گنه می بخشد گیرم که ببخشد ز خجالت چه کنم… اللهم عجل لولیک الفرج

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
مدل لباس
بدون دیدگاه

مدل های زیبای لباس

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
عمومی
بدون دیدگاه

مدل کت و دامن

لیلا- مدیر سایت اتوپیا
عمومی
2 دیدگاه

جالب و خواندنی

  پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش می داد.