بسم الله الرحمن الرحیم

 

آنچه می خوانید، یادداشت کوتاهی است درباره ی فیلمی به اسم “آزمون” به کارگردانی “استوارت هازلدین”. اسمش را نقد نمی گذارم؛ چه اینکه بنده نه سواد نقد دارم و نه تجربه اش را.

 

اما راستش را بخواهید تاثیر فوق العاده ی این فیلم روی بنده، باب قلم فرسایی در این مورد را بر من گشود.

 

تماشای “آزمون” را به همه ی آنها که ندیده اند، توصیه می کنم. نه یک بار! که به چندبار دیدنش هم می ارزد.

 

مضمون فوق العاده ی “آزمون” به گونه ای است که مخاطب – با هر سلیقه ی فکری و هر نوع اعتقاد و مذهبی – به راحتی با آن ارتباط برقرار نموده و موضوع فیلم را تا زندگی اش بسط می دهد.

 

قوی ترین فیلم از نظر بنده، فیلمی ست که سعی بر تحمیل مضامینش بر اذهان مخاطبین نداشته باشد و به ذهن مخاطب، این آزادی را بدهد که برداشتی متناسب با خط و مشی فکری خود از آن داشته باشد. و “آزمون” فیلمی است که از این حیث، فوق العاده عالی عمل نموده است.

 

تمام ماجرای این فیلم در یک فضای بسته می گذرد. فضای بسته ای که محل برگزاری آزمون مربوط به استخدام یک شغل مهم است و تنها هشت نفر از داوطلبین این استخدام به این آخرین مرحله رسیده اند. در ابتدا ممتحن آزمون، شرایط و مقررات آزمون و دیگر توضیحات لازم را به داوطلبین ارائه داده و خارج می شود.

 

در طول مدت آزمون، هرکدام از داوطلبین که یکی از قوانین را زیرپا بگذارد، از آزمون محروم شده و بی درنگ توسط نگهبانی که توی اتاق، مراقب است؛ از اتاق خارج می شود.

 

نکته ی فیلم اینجاست که برگه ی پیش روی داوطلبین، کاملا سفید است! و از سوال خبری نیست. و فیلم با ایجاد این معما در ذهن مخاطب آغاز می شود…

آنچه که این فیلم را تا این اندازه ی برای من دلچسب می نماید، تطابق نسبتا بالایی است که مضمون این فیلم انگلیسی، با تفکر شرقی دارد!

 

همان طور که اشاره شد، برای هر مخاطب به تناسب مشی فکری اش، برداشت متفاوتی حاصل می شود. و من، گمان نمی کنم قصد و منظور کارگردان این فیلم، ابدا برداشتی باشد که برای بنده حاصل شد!

 

اگر این فیلم را ندیده اید که ادامه ی نوشته را نخوانید و بروید ببینید :دی

 

اما اگر دیده اید، دعوتتان می کنم به این که این بار از زاویه ای جدید به فیلم نگاه کنید:

 

فضای بسته ای با مقررات و شرایط ویژه…

 

معمای بزرگی به اسم هدف آزمون…

 

ممتحنی که در ابتدای فیلم، طی چند عبارت، همه ی مقررات را به داوطلبین گوشزد می کند و بعدا مشخص می شود حتی یک کلمه اش، اضافه و بی حساب و کتاب نبوده است…

 

ممتحنی که از طریق دوربین های مداربسته، می بیند و دیده نمی شود…

 

نگهبانی که بر آن هشت نفر گماشته شده و بی هیچ ملاحظه و عطوفتی، تماما طبق وظیفه اش عمل می کند…

 

معجزه ی همکاری و همیاری در نیل به مقصود…

 

کشمکش ها و حرص و جوش زدن ها و بی صبری های این هشت نفر… {خلق الانسان هلوعا}

 

نکات و نشانه های ظریفی که در اطراف وجود دارد و با نگاه اول به اطراف، ابدا به چشم نمی آیند اما هرکدام می توانند وسیله ی رسیدن به مقصود(سوال آزمون) باشند…

 

اگر هرکدام از داوطلبین – به هر دلیلی – تصمیم به ترک جلسه بگیرند، از آزمون محروم خواهند شد. بنابراین لزوما باید تمام مدت را با شکیبایی بر همه ی امور(که هیچ کدام از دید ممتحن مخفی نیست) بگذرانند…

 

. . .

 

چقدر شبیه زندگی است!

 

و بالاخره؛ مهمترین و ظریف ترین نکته ی این فیلم:

 

اینکه انسان را متوجه این امر می کند که در زندگی اش، چه چارچوب های ذهنی تنگ و وحشتناکی برای خودش ساخته؛ چارچوب هایی که وجود خارجی ندارند و تنها فرد را از اهدافش دور می کنند.

 

برای مثال همه ی ما در ذهنمان، از آزمون چارچوب های ویژه ای ساخته ایم. چارچوب هایی که می گویند: باید سوالی مکتوب مقابل شما قرار بگیرد و شما مکتوب به آن پاسخ بدهید. در طول آزمون حق صحبت با دیگران را ندارید. حق ندارید از صندلی خود بلند شوید. و صدها محدودیت دیگر…

در بین هشت نفر حاضر، تنها یک نفر(که نماینده ی ذهن خلاق و مبتکر است)، این نکته را در می یابد و خود و بقیه را از قید محدودیت های ذهنی بی موردشان، رها می کند. چرا که درمی یابد ممتحن هیچ اشاره ای به ممنوعیت این موارد نکرده و این دلیلی است بر عدم ممنوعیت آن موارد. مقررات، تنها و تنها همان مقرراتی است که ممتحن به آن اشاره نموده و لاغیر.

 

سخن در این باب بسیار است اما برای اینکه در حوصله ی مخاطب بگنجد، به همین مقدار بسنده می کنم. ادامه اش بماند تا مجالی دیگر به قید حیات؛ ان‌شاءالله.

 

پی نوشت1:  هر مشکل، لزوما راه حل پیچیده ای ندارد و گاهی راه حل ساده تر از آن چیزی است که فکر می کنیم… این هم یکی دیگر از مواردی است که از “آزمون” برداشت می شود.

 

پی نوشت2: “فضای بسته، ذهن باز”  یادداشتی است از مهرزاد دانش در باب همین فیلم.


4 دیدگاه

By الهام on ژوئن 14, 2011

خیلی خوب به نکات فیلم اشاره کرده اید. ممنون از نکته سنجی و اشارات زیبایتان.

By لیلا on ژوئن 17, 2011

فیلم جالبیه منم یادداشتی ازش دارم

By خدا on نوامبر 5, 2011

دیدگاه من این است که هر دیدگاه باید هر دو بعد انسان را درگیر کند برای همین در قالب مثالی دیدگاهم را بیان میکنم: سلام دادن، مستحب است اما در کشور ما ایران، سلام دادن واجب شده(به صورت غیر مستقیم) چون اگه این طوری نبود بیشتر مردم به راحتی با همدیگه تعامل داشتن وباعث نمی شدند تا (فکر کنند خودشان بد بخت ترین آدم روی زمین هستند)عصبانیتشان به محل کار،دانشگاه،خانواده و غیره کشیده بشه امید وارم بتوانم با انجام رویدادی بزرگ تعدادی از این چهارچوبهای ذهنی که مانع از رشد مردم دلاورم شده است راسیقل دهم یاشایدم نابودکنم تنهایی یا باکسی مهم نیست مهم اینست دلیلی برای زنده ماندن داشته باشم به هستی می سپارمت چون می دانم خداوند جاریست

By لیلا- مدیر سایت اتوپیا on نوامبر 7, 2011

سلام. دیدگاه قابل تاملی است. موفق باشید…

فید دیدگاه‎ها بازتاب‎ها

دیدگاهتان را بنویسید