شیخی خاطره سفر حج خود را چنین نقل کرده است:
خواستم به حج بروم چون به بادیه رسیدم ؛طناب و دلوی داشتم تشنه شدم ؛چاهی دیدم؛آویی از آن چاه آب می خورد. چون به سر چاه رسیدم آب پایین رفت.
گفتم:خدایا ارزش من از این آهو کمتر است؟
چون این بگفتم آوایی شنیدم که گفت:ای مرد این آهو دلو و طنابی نداشت؛اعتماد او به ما بود . تو با دلو خود آب بکش.(تذکره الاولیاءعطار)
هنوز دیدگاهی وجود ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید
بدون دیدگاه